همیشه تنها

همیشه تنها

پیامک
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۹ , ۲۱:۲۱
    ردپا
متمایلات
کلیک‌خور
پیوندها

پوست سخت گردو

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ

زندگی واقعیت‌های زیادی دارد، از آن دست واقعیت‌ها که آدم‌های زیادی کشفشان نمی‌کنند، یا نادیده‌شان می‌گیرند تا درد کمتری بکشند، یا می‌بینند و درکشان نمی‌کنند؛ اما بیا کنار من بنشین تا برایت از واقعیت‌هایی که دیده‌ام بگویم...

زندگی درست مثل گردوی تازه است. پوست رویش را می‌کنی و دلت به نرم بودنش خوش است و به خودت مغروری که راحت از پسش برآمدی که یهو می‌رسی به دیوارۀ سختش. تا فکر کنی این یکی را چطور بشکنی، نگاهت به دست‌های سیاه شده‌ات می‌افتد و دلت به درد می‌آید. برای شکستن پوست سخت گردو سنگ به انگشتت می‌خورد و دردت می‌آید، پوست شکستۀ گردو دستت را زخم می‌کند و دردت می‌آید. شاید گوشه‌های نازک گردویت توی پیچ و خم شیارهای پوستش بماند و بخشی از گردویت را ازدست بدهی و دردت بیاید. حالا به پوست نازکش می‌رسی. خدا کند ناخن داشته باشی که از پسش بربیایی، که گردوی تلخ نخوری

آدم‌های زیادی همان ابتدا به‌خاطر سیاه شدن دست‌هایشان، یا بعدتر به‌خاطر دیدن پوستی به آن سختی، یا اگر سخت‌جان‌تر باشند به‌خاطر زخم شدن دستشان از سفتی و تیزی تکه‌های پوست کم می‌آورند. آدم‌های زیادی همان اوایل زندگی با همان سختی‌های دم دستی وا می‌روند؛ اما بعضی‌ها می‌رسند به هستۀ اندوه. می‌رسند به لذت گردوی شیرین خوردن و بعد...

زندگی فیلم نیست که پایان خوشش سکانس آخر باشد و شات لبخند آخرین شات باشد و بعد همه‌چیز انگار در آن خوشیِ بی‌حد فریز شود، کش بیاید. زندگی فیلم نیست. خوشی‌ها هم مثل دردها پایان نیستند. گاهی همان گردوی کوچک که سهم تو بود می‌شود جوش چرکی بزرگی وسط پیشانی و زشتت می‌کند، دردت می‌دهد. گاهی می‌شود کلسترول و زجرت می‌دهد یا در معده‌ات سنگین می‌شود و همه‌اش را بالا می‌آوری. بعدش چه؟ سکانس آخر: استفراغ زندگی روی آسفالت داغ تهران؟ شاید. و شاید آنقدر سخت‌جان باشی که باز بلند شوی، خودت را جمع کنی، حتی سگ‌جان باشی و لبخند هم بزنی و باز زندگی کنی، زندگی...

و فکر کن آدم‌های کم‌حرف و غمگین و گوشه‌گیر حق دارند با تو از حجم سنگین دردی که چشیده‌اند حرف نزنند؟ با تویی که هنوز نشسته‌ای برای رسیدن به سختی پوست گردویت گریه می‌کنی می‌شود از بالا آوردن "زندگی" حرف زد و لبخند بعدش؟ آدم‌های غمگین گوشه‌گیر کم‌حرف آدم‌های کرخ به هستۀ اندوه رسیده‌اند، آدم‌های درد...


اگر در تهران زندگی می‌کنید، برایتان دعا می‌کنم، خدایا خدایا دوستان من بی هیچ برخورد نگاه و بی هیچ تصادف و بی هیچ آشنایی با آدم‌های سایکوتیک رد شوند، بروند، بروند تا برسند به امنیت خانه‌هایشان. خدایا صبر بده. انتقام را به خودت سپردم...

۹۴/۰۷/۱۹
حمیده کوه افکن