سکوت میکنند.
بعضی آدمها بیشتر از هر کاری سکوت میکنند. نه خاطرهای تعریف میکنند، نه هواداری فلسفهای میکنند، نه سیاستی را نفرین و نه دینی را تبلیغ میکنند، نه از بایدها و شایدها و قوانین و احتمالات حرف میزنند و نه حتی چیزی میخواهند. بعضیها عمرشان را صرف گوش کردن میکنند و با گوشهایشان ارضاء میشوند. بایدها و شایدهایشان را از دهان دیگران میشوند، فحشهای سیاسی ته دلشان را دیگران میگویند، دینداری و دینستیزی و دعواهای قومیتی را در آدمهای دور و برشان میبینند، خاطراتشان را برای قلم و کاغذ و وبلاگشان نگه میدارند و از هیچ خوانندهای هم انتظار بازخورد ندارند. بعضی آدمها وقتی "دوستت دارم" توی گلویشان گیر کرده سکوت میکنند با لبخند، وقتی هم از دل و شعور کسی "ناامید" میشوند سکوت میکنند با بیتفاوتی، و فرق سکوتهایشان را باید از چشمهایشان فهمید. معنی دارد اینهمه حرف نزدن. خطر دارد. درد دارد. آدمهای ساکت، آرام توی دل دیگران مینشینند چون حس خودنمایی و حرافی دیگران را ارضاء میکنند، و وقت رفتن، صدای پایی ندارند، آرام میروند، و میروند... آدمهای ساکت توی دنیایی زندگی میکنند که زبانش چشمهاست و نگاه است و لبخند و اشک. آنها را از خودتان نرانید. حس غربتشان را بیشتر نکنید. بیشتر از این تنهایشان نگذارید. میهماننواز باشید، دنیایشان را هم پیدا نکنند بالآخره روزی یکی از همشهریهای غریبشان را در شلوغی شهر شما پیدا میکنند و دست از سر همهتان برمیدارند، غرق خودشان میشوند.