بعضیا تصمیمهای عامهپسند میگیرن. تمایلاتِ متفاوتی دارن، سرکوب یا پنهانش میکنن. اگه سرکوب کنن عمر و آینده خودشون و اطرافیانشون به باد میره. اگه پنهان کنن، خیلی حرفهای باشن یکی دو تا شاهد برای زندگی مخفیشون دارن و اگه خیلی ناشی، دهها شاهد. به شاهدها باج میدن و ازشون میترسن. اونا با «ترس» زندگی میکنن.
گروه دیگهء آدما تصمیمهای متفاوتی دارن، اما به قدر کافی برای اخذ اون تصمیمها شجاع هستن و توان مواجهه با عواقب «متفاوت بودن» رو دارن. این آدما بیشتر فکر میکنن. سر دوراهیِ تصمیمگیری بیشتر میمونن. بیشتر تعلل میکنن و تصمیم نهایی رو دیرتر و سختتر میگیرن. تصمیم بر «جنگ».
رفتن به مسیری متفاوت از اطرافیان یعنی رها شدن دستِ حمایت. خانواده و احتمالا دوستانت دارن در مسیری ادامه میدن که تو داری ازش جدا میشی، و پا تو راهی میذاری که لااقل تا مدتی (تا پیدا کردن دوست) دَرِش تنهایی. اونم در نامطمئنترین شرایطِ روحیِ ممکن. مردد و نگران.
دخترو پسرهایی که دوست جنس مخالف دارن، باهاش حتی سفر میرن، اما خانواده فکر میکنه فرزند رفته تور زیارتی. سیگاریها و حتی معتادهایی که (حتی تفننیها!) خانوادهشون به نفرت فرزندشون از هرچه دود و مخدر و خبط اینچنینیه ایمان دارن. مردهایی که بعد از ازدواج و استقلال فکری و مالی، فرصت رو برای روابط متعددِ تجربه نکرده مناسب میبینن. دخترهایی که با حجاب پسندیده میشن، بعد از ازدواج (و استقلال فکریش) تن به چادر و حتی مانتو و روسری نمیدن. ترنسها یا همجنسگراهایی که یا بهخاطر سرکوب تمایلاتشون و یه ازدواج عادی تباه میشن یا بهخاطر زندگی عادی (مناسب شرایط خودشون)، طرد. پسر و دختری که برخلاف سنت خانوادگی، تو انتخاب رشته میزنه آهنگسازی به جای پزشکی، یا اونی که بعد از ۷ سال عذاب پزشک میشه اما...
حرف زدن از عذابی که کسی با «انتخاب متفاوت» متحمل میشه، تمام تنهاییها، طرد شدنهای ریز و درشت، حس دوست داشتنی نبودن و... برای کسی که هیچ تجربهای ازش نداره، مثل گفتن از شکستگی همزمان تمام مهرههای کمره برای کسی که تا به حال ضربدیدگی رو هم تجربه نکرده.