لایق مهربانی
همیشه آدمی که دست از تلاش برمیدارد و اجازه میدهد زندگیش طوری که دلش نمیخواهد پیش برود و طوری که دلش نمیخواهد زندگی کند، آدم سست و حقیر و بیاراده و بدبختی نیست. آدم ترسویی که نمیخواهد خودش باشد و برای این نخواستن بهانههای غیر میآورد نیست. او خسته است، که از تلاش کردن برای چیزهای کوچک و دعواهای بزرگ بهخاطر ابتداییترین حقوقش، تنها ماندنهای طولانی، احساس دوست داشته نشدن و کمبود محبت خسته است. دست از تلاش برداشته تا دیگر خسته نباشد. غمگین بودن به مراتب راحتتر از خسته بودن است...
ولی میدانی، آدمهایی که حق زندگی کردن را از تو میگیرند روزی تقاصش را پس خواهند داد. بالآخره پاشنۀ در عوض میشود. بالآخره گوی و میدان دست تو هم میافتد. بالآخره بعد از سالهایی که گذشته و عمری که از تو تلف شده، تیغ دست تو هم میفتد. مهم نیست آنوقت جان و حال تیغ کشیدن داشته باشی یا آنقدر خستۀ غصه خوردن باشی که تیغ از دستت بیفتد و بی هیچ حرفی پشت کنی و بروی؛ اما یک روز، خیلی دیر، خیلی زود، آدمهای قصه میفهمند چه قصاوتی در حقت کردهاند. بعد، از غم این گناه دق میکنند...