زن صبور قصهها
پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ
آن زن صبور قصهها، او که کمرش خم میشود و باز میایستد، او که یکشبه موهایش سپید میشود، او که بغضهایش را گریه نمیکند، او که چشمهایش تغییر میکند و حزن عظیمی توی نگاهش میگنجد، او که به جای فریاد از ته گلو آرام و زیر لب میگوید "خدا را شکر" آن زن صبور قصهها منم. او که به اینهمه صبر و تحمل و امیدش حسادت میکنند، او که میخواهند شبیهش باشند، او که با کمر خمیده راه رفتنش غبطه خوردن دارد، او که هنوز میخندد و شوخی میکند، او که از پس سالها زمین خوردن، سالها بلند میشود و ادامه میدهد و مهربان میماند، او که فقط در قصهها بود اینجاست؛ منم...
۹۴/۰۸/۰۷