همیشه آدمی که دست از تلاش برمیدارد و اجازه میدهد زندگیش طوری که دلش نمیخواهد پیش برود و طوری که دلش نمیخواهد زندگی کند، آدم سست و حقیر و بیاراده و بدبختی نیست. آدم ترسویی که نمیخواهد خودش باشد و برای این نخواستن بهانههای غیر میآورد نیست. او خسته است، که از تلاش کردن برای چیزهای کوچک و دعواهای بزرگ بهخاطر ابتداییترین حقوقش، تنها ماندنهای طولانی، احساس دوست داشته نشدن و کمبود محبت خسته است. دست از تلاش برداشته تا دیگر خسته نباشد. غمگین بودن به مراتب راحتتر از خسته بودن است...
ولی میدانی، آدمهایی که حق زندگی کردن را از تو میگیرند روزی تقاصش را پس خواهند داد. بالآخره پاشنۀ در عوض میشود. بالآخره گوی و میدان دست تو هم میافتد. بالآخره بعد از سالهایی که گذشته و عمری که از تو تلف شده، تیغ دست تو هم میفتد. مهم نیست آنوقت جان و حال تیغ کشیدن داشته باشی یا آنقدر خستۀ غصه خوردن باشی که تیغ از دستت بیفتد و بی هیچ حرفی پشت کنی و بروی؛ اما یک روز، خیلی دیر، خیلی زود، آدمهای قصه میفهمند چه قصاوتی در حقت کردهاند. بعد، از غم این گناه دق میکنند...
اشتباهات آدمها را جدی بگیرید. ببخشید ولی فراموش نکنید. از من به شما گفتن، اگر حرفها و رفتارهای آدمهای اشتباهی زندگیتان را فراموش کنید روزی روزگاری خودتان را نفرین میکنید که چطور نفهمیدید و هی توی یک رابطۀ متعفن ماندید و گذاشتید طرفتان از فرط محبت و ترحمی که از شما دیده بهخاطر همۀ نداشتههایش مغرور شود حتی نمکدان بشکند و شما را بهخاطر همۀ داشتههایتان تحقیر کند. روزی به خودتان لعنت خواهید فرستاد برای همۀ روزهایی که ته دلتان چیزی میگفت حذر کن و شما روی دلتان خاک ریختید و هوش و حِستان را خفه کردید و خودتان را گول زدید که شاید درست شود، شاید حِسَم اشتباه است، شاید اینبار فرق میکند، شاید اینبار ماجرا از توی کتابها و افسانهها بیرون آمده و قرار است من دلبر دیو باشم...
از من به شما نصیحت، اگر تا 19 سالگی هر بلایی را چشیدید از 20 سالگی به بعد دنبال خوشبختی باشید نه دنبال تجربه. و به آدمهای بیتجربه اجازه ندهید زندگیتان را حرام تجربههایشان کنند. و به آدمهای یکلاقبا اجازه ندهید جوانیتان را دردناک تمام کنند. روزی روزگاری به این روزها برمیگردید و خودتان را بهخاطر همۀ این اشتباهات مقصر خواهید دانست.