اتفاق عشق
عشق اتفاقیست که میفتد. یک حس که تو در ایجاد شدنش نقشی نداری. اتفاق میفتد و وقتی ریشه کرد و شروع کرد به پیچیدن دور قلبت متوجهش میشوی و برای ریشهکن کردنش هیچ کاری ازت برنمیآید. فقط میتوانی بهش توجه نکنی، ولی این مانع حیاتش نمیشود. عشق اتفاقیست که وقتی میفتد همه چیز را با خودش میبرد. مثل مرحلهای از بلوغ که وقتی رخ میدهد تغییر میکنی و توی قبل از بلوغ حتی شبیه توی بعد از آن نیست و توی بعد از رخداد بلوغ قد کشیدهای، قویتر شدهای، آدمتر شدهای، خودت هم دلت نمیخواهد آن بچۀ نابالغ احمق قبلی باشی، حتی اگر بلوغ درد داشته باشد. عشق تو را حول احساس محصور میکند. تو را متوجه نگاه معشوق و بعد نگاه همۀ آدمها میکند. عشق تو را متوجه قلبها میکند. دنیایت را از پول و کار و تیپ و قیافه میبرد به عالم چشمها و حسها و غم و خوشبختی و آغوش. دنیایت که به این حد بزرگ شد رهایت میکند. ریشههایش را از قلبت بیرون میکشد و از تو بیرون میرود و تو هنوز سنگینیاش را حس میکنی. از تو دور میشود و تو هنوز عاشقی. و اگر هنوز عاشقی، تو خود خود عشقی...