عشقهاى واقعى رو میشه از پسِ سالهایی که بهشون میگذرن و جاى خراب شدن، هى نو و نوتر میشن شناخت. عشقهاى واقعى دوام دارن و دوستىهاى سوءتفاهم شده با عشق، شدت. یه عاشق واقعى حتى وقتى یک سال هم از معشوقش بىخبر میمونه ازش دل نمىکنه. نه که نخواد، مىخواد و نمىتونه. نمىتونه همه رو با اون مقایسه نکنه و نگه نه، اون یه چیز دیگس برام... یه عشقِ واقعى فقط با رنج دادن و رنج کشیدنه که ثابت مىکنه خودشو. اما فقط کافیه ثابت کنه خودشو... دیگه نمىشه ازش برید. هیچکس (درمورد شخصیتهای سالم حرف میزنیم نه بیمار) نمىتونه قیدِ کسیو بزنه که با تمام دورىها، سختىها، ندارىها، نخواستنها، حتى بد بودنها، بى هیچ اجبار و قانونى متعهد مونده بهش. هیچکس شانسیو که تو این دنیا نصیب هرکسى نمىشه از دست نمىده.
براى اینکه بفهمید عاشق بادوامى هستید یا فقط تصور میکنید که چون شدیدا باهمید پس عاشقید، فقط صبر کنید. زمان هیچ سوالیو بىجواب نمىذاره...
راستش ما دخترا خیلی هم بی راه نمیریم اگه همیشه خیلی زود و اوایل یه ارتباط خیلی چیزا رو میفهمیم ولی خودمونو گول میزنیم که نه تو داری اشتباه میکنی حتما! اگه به آدما بگی که میدونی قصدشون از ایجاد ارتباط باهات چیه، که میدونی داره دروغ میگه، که میدونی داره برات نقش بازی میکنه، که میدونی و میدونی و میدونی، فقط و فقط با یه واکنش مواجه میشی: ناراحت میشن، شدید، و متهمت میکنن به اینکه داری بهشون انگ میزنی و نشناختیشون و داری بد قضاوت میکنی! خودشون خوب میدونن چطور هنوز هیچی نشده تا ته قصشونو خوندی و خودشونو میبازن، اما پسر است دیگر! یه حجم اعتماد به نفس و هوس...
تو با اون فهمیدنات فقط باید بذاری بری یا صبر کنی طرف همون گندی رو بهت بزنه که انتظارشو داری، اما بعد اینم نمیتونی حرف بزنی و بگی میدونستم تو عوضی ای و چرا باهام بد کردی و... چون حتی اون موقع هم حرفات نه شنونده داره نه نتیجش شنیدن عذرخواهی و حلالم کنه. چون بالاخره پسر است دیگر...
فهمیدن، همه مدلش، درد داره...
اونایی که خواهر دارن میدونن که هیچ رفیقی مثل خواهر نمیشه. اونایی که خواهر ندارن هم میدونن که هیچ رفیقی جای خواهرو پُر نمیکنه. برای پسرها هم هیچ «داداشی» وجود نداره که یه روز به رفاقتشون گند نزنه. درسته که ممکنه با تمام اون گندهای کم یا زیاد، بازم اون رفاقت پابرجا بمونه تا ابد، اما پسری که برادر داره میدونه رفیق رفیقه و خانواده نمیشه.
همهء ما وقتی جوونترین وضعیت سنیمونو سپری میکردیم و هنوز امیدها و خوشبینیها و اعتمادهای دستنخوردهای داشتیم، برای رفاقتهایی تو زندگیمون ارزشِ در حدِ خانواده قائل شدیم، نزدیک شدیم، اعتماد و فداکاری و عشقو در حق کسی تموم کردیم و بعد یه روز زمین خوردیم. شاید حتی بارها زمین خوردیم و باز اون اشتباهو با آدمِ دیگهای تکرار کردیم. نه به خاطرِ حماقت، که به خاطرِ امید... اما یه روز فهمیدیم هیچکس خارج از خونمون، جز خانوادمون، نمیتونه خانواده باشه برامون. نمیتونه بیتوقع و منت عاشق باشه. نمیتونه همیشه حامی و همیشه مراقب باشه بیاینکه چرتکهای بندازه یا خیانتی کنه. خیلى وقتا این چرتکه انداختن و خیانت کردن اسمایى هستن که ما روی رفتارهای دوستامون میذاریم چون بیاینکه اونا بدونن که موظفن برامون خواهری/برادری کنن نه رفاقت، ما ازشون توقعِ زیادی و غیرمنطقی داشتیم! اصلا توقع از این احمقانهتر که از کسی جز پدر و مادر و خواهر و برادر بخوای خانوادت باشه؟!
تنها کسی که ممکنه این قانونو بههم بزنه یه مرد/زنه که یه روز همسرت میشه و خدا کنه انتخابت اشتباه نباشه که تا روزی که زندهای و زندهاس پای تمام زشتیات مثل قشنگیات وایسه و خانوادت باشه...
خیلی حساسم که اهمیتم برای کسی که براش مهمم کم نشه. مراقبم و برای وجهام پیش آدما وقت میذارم، فکر میکنم بهش و دقیق و موشکافم. به اینکه کاری نکنم که زیر سوال برم، حرفی، رفتاری، شوخیای، ابراز نظر و عقیدهای که مال من نباشه و منو اونی که هستم معرفی نکنه و در نتیجه برام قضاوت منفی به بار نیاره. با تمام این مراقبتها اگه حس کنم کسی ازم ناراحته به موقع میفهمم، و با ناراحتیش ولش نمیکنم؛ سراغش میرم و حرف میزنم باهاش که سرد نشیم. خراب نشیم. حیف نشیم. خوب میدونم ساعتها و روزها تنها گذاشتنِ آدما با افکار منفیشون نسبت به یه رابطه چه بلایی ممکنه سرِ اون رابطه بیاره. خوب میدونم که حتی عشق هم میتونه با این رها کردنها و حرف نزدنها بره از دل. میتونه منو از کسی که در صدر لیست تماسهای او بودم و اولویت تمام کارهاش، دلتنگى هرروزش و نیاز هر لحظهاش، تبدیلم کنه به کسی که شاید برای جواب دادن به تلفنم هم دیگه دلیلی نداشته باشه، دیگه با دیر کردنم نگران نشه، دیگه برای دیدنم وقت نداشته باشه، دیگه... دیگه «باهم» نباشیم! چندبار ممکنه تو این شهر، تو این دنیا، کسیو پیدا کنیم که کنارش حالمون خیلى خوب باشه؟ مراقب حال خوبمون باشیم خراب نشه، حیف نشیم. این بدترین اتفاقِ یه زندگیه که دیگه بهش نگى عزیزم، بهت نگه قربونت برم... این بدترین خاطرهء یه ذهنه...