تا به آدما فرصت ندی دوستت باشن، ملاقاتت کنن و باهات گپ بزنن، متوجه نمیشی کی آدم خوبیه و کی نه. ما چشم برزخی نداریم، که ایکاش داشتیم. ما نمیتونیم با یه نگاه از لباسها و بوی دهن و موها و صورت و حرفای کسی متوجه میزان وفاداری، تربیت، شعور، انسانیت و درستکاری او بشیم، که ایکاش میتونستیم. ما تو چرخهء خوشبین بودن و ناامید شدنِ مدام، باورامونو ازدست میدیم، انرژی و حالمونو ازدست میدیم و سلامت روحمونو... ما مجبوریم خوشبین باشیم، مهربون، پذیرای آدما و بخشنده، ما مجبوریم صبور باشیم و منتظر، اما مجبور نیستیم یه روز بعد از سالها خسته نشیم و دست از انتظار نکشیم. ما میتونیم یه شب میون گریههای بیامان تصمیم بگیریم که دیگه در قلبمونو رو هیچ آدمی باز نکنیم. دیگه به هیچ آدمی فرصتِ اثباتِ خوب بودنشو ندیم. ما حتی میتونیم یه شب به جرگه آدمای بد بپیوندیم و به اونایی که ازشون بیزار بودیم شبیه شیم، یا میتونیم دور خودمون پیله بتنیم و جای پروانه شدن پوچ شیم. ما میتونیم یه روز صبح یه آدمِ دیگه از خواب بیدار شیم...