همیشه تنها

همیشه تنها

پیامک
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۹ , ۲۱:۲۱
    ردپا
متمایلات
کلیک‌خور
پیوندها

قدم می‌زدم. با چشم‌های بسته، با چشم‌های باز. بین رفتن‌های مردمِ رنگ‌رنگِ هفت‌حوض، همه به سمت بالا و من پایین می‌رفتم. قدم می‌زدم. سست و غم‌زده قدم می‌زدم و زیرلب حرف می‌زدم. بی ابا از دیوانه خطاب شدن با خودم گپ می‌زدم. می‌گفتم "این قانونه، تو خاص نیستی، همۀ آدما وقتی دلشون می‌گیره تنهان، وقتی شکست می‌خورن تنهان، هیچکس وظیفه نداره حوصله خرج تو کنه و پای بغض‌ها و قدم زدن‌هات وایسه. هیچکس وظیفه نداره وقتی رو که می‌‌شه با مادر و پدر و دوست صرف شه هدر تو کنه. همۀ آدما این‌طورن که دیگرانو برای لذت‌هاشون بخوان. برای خوش‌گذروندن، خرید کردن، سفر و مهمونی، کمک گرفتن، مشورت خواستن، گوش شنوای درد دل‌ها شدن، و هیچکس وظیفه نداره خوب باشه، که همون‌قدر پات وایسه که تو پای دنیا وایسادی. اگه دلت از دنیا گرفته بلند شو برو. اینجا موندی بین این آدما و توقع داری یه امشب، شاید فقط یه شب، در آغوش کسی حس کنی تنها نیستی و حس کنی "تحمل" بسه، حس کنی "صبر" بسه، "خستگی"هاتو درکنی... و هیچ آغوشی مال تو نیست، و هیچ چشمی نگران روزهای سخت دختر ضعیف و ظریفی مثل تو نیست... کلافه‌ای، پس پاشو دور شو." قدم می‌زدم. به خودم حرف می‌زدم. به خودم می‌گفتم بلند شو از این شهر برو. از این شرایط دور شو. صدای زهره توی گوشم بود: "امین‌آباد ته دنیاست حمیده! دنیای آدمای به ته خط رسیده. ته خط..." و دلم قرص بود که من مرد شده‌ام. ته خط من فقط مرگ منه. من مرد شده‌ام. فقط مرگ من...

قدم می‌زدم. برای هضم تمام خستگی‌های تلمبار روی دلم، که داشت تا گلو بالا می‌آمد، داشت خفه‌ام می‌کرد. یکی از همین شب‌ها داشتم خفه می‌شدم. استعاره نمی‌نویسم! داشتم واقعأ خفه می‌شدم مردم! چند ثانیه دستگاه تنفسی‌ام کار نکرد. چرا؟ حتما دق کرن اینجوری‌ست. داشتم خفه می‌شدم و نشدم. نفس کشیدم. سرفه کردم. بهش فکر نکردم. به هیچ‌چیز فکر نکردم. لحظه‌هایی هست که دنیا دنیا فکر داری و به هیچ‌چیز فکر نمی‌کنی. به هیچ‌چیز فکر نکردم. فقط دراز کشیدم. درد بالای سرم نشسته بود. خوابیدنم را تماشا می‌کرد. می‌گفت امین آباد ته خطه...

۹۴/۰۸/۰۴
حمیده کوه افکن