دهه هفتادی بودن یا نبودن
بحرانِ گذر از روزهایی که هنوز به خودم اطمینان نداشتم این بود که نمیدونستم من یک دهه هفتادی، مطابق با تعریفهای جامعه و رفتارهای عموم دهه هفتادیها نیستم.
بلکه یک دهه شصتیام. گرچه که دقیقا اون هم نیستم...
من این شانسو داشتم که در اولین سال دههء هفتاد متولد شم. موبایل تازه متولد شده بود و هنوز ابزار بسیار خاص قشر بسیار خاصی بود و دست همه نیفتاده بود. تلویزیونها باریک نبود. سیدی جدیدترین تکنولوژی دنیا بود. اکثریت مطلق با «خونه»ها بود و باغچهها؛ و ما به آپارتمانهای سه طبقه میگفتیم برج! مترو نبود. اتوبوس برقی داشتیم. دستفروشهای دورهگرد با فرغون سبزی میفروختن، با گاری نفت برای بخاریها و با شتر کود برای باغچهها.
شبای زمستون برای اینکه برم دستشویی باید طول یه حیاط یخزده و پر از برفو با دمپایی طی میکردم و تابستونا باید هر آن منتظر فرود یه سوسک عظیمالجثه رو سر و کلهام میبودم (دلیل فوبیای سوسک فعلیام).
تو دورهمی لشکر خانوادهمون، با دخترخالهها و پسرخالهها، اسخونهای مرغ ناهاری رو که خورده بودیم بعلاوهء قاشق و چنگالهای مادربزرگ تو باغچهء خونهباغ چال میکردیم و اسمشو میذاشتیم گنج، عهد میکردیم هفت سال بعد بیایم درش بیاریم. همون وقت، صدای خندهء مادرامون داشت تمام خونه رو پر میکرد.
این خاطرات بخش کوچیکی از چند سال زندگی منه و اصلا شبیه زندگی بچههای نسل بعد من نیست. من این شانسو داشتم که چند بار زیر کرسی و صدها بار جلوی بخاری خوابم ببره. مدرسهام بهخاطر برف چند متری و سنگین و نه ناتوانی دولت در تامین هزینهء گرمایش مدارس تعطیل شه. من عکاسی رو نه با موبایل که با دوربین آنالوگ پدرم یاد گرفتم. هنوزم خونهء پدربزرگ برام ینی عطر برنج ایرانی و توت خشک و نونپنیر گردو و عینک تهاستکانی مادربزرگم... گاهی خوابشو میبینم که زیر کرسی خانمبزرگ کنار دایی خوابم برده!
حق دارم که در تعریف و عمل به ادب، ادبیات، سبک زندگی اجتماعی، دوستی، خانواده و حتی سلیقه هنری با دههء۷۳ به بعدیها متفاوت باشم. و حق دارم فقط با دهه شصتیها کنار بیام! من در دنیای دیگهای بزرگ شدم.